ديشب خـــدا ...
با اشک های من گريست
با دستان خودش صورت خيسم را نوازش کرد
وقتی او را خواندم
به چشم خودم ديدمش
که
مرا در آغوش گرفت و گفت:
وقتي گريه ميکنی
چشمانت را بی انتها دوست دارم...
با من لج نکن بغض نفهم
این که خودت را گوشه ی گلو قایم کنی
چیزی را عوض نمی کند؛
بالاخره یا اشک می شوی در چشمانم
یا عقده در دلم!
هر دو را زیاد دارم!!
حق انتخاب داری!!
حرف هایم...دلخوری هایم... دلتنگی هایم... و تمام اشک هایم... بماند برای بعد... تنها به من بگو با او چگونه می گذرد که با من نمی گذشت؟؟!
لیاقــت مــی خواهــد بـــــا تمام عشقـش نبـــودنـــت را اشک مــی ریـــزد
بودن در شعــر هـــای دختــری که
تعجـــب نکــــن !!
در بی لیـــــاقتی تـــو شکـــی نیـــست
اینجـــا دلیـــل بــودنـــت میـــان بغــــض هــــایـــم
خــریت خـودم اســـت نـــه لیــاقــت تــــو …
وقتـی یه زن ســیگار کشید
یعنــی دیگه گریه جواب نمیده
و وقتی مــردی اشک ریخت
بدون کار از ســیگار کشیدن گذشته..
خـیــــلی ســخــتـه کـه بــخــوای
بـا آب خــوردن،
بــغــضـت رو بـفـرسـتـی پـایـیـن،
امـــا یـــه دفــعــه
اشـــــک از چــشـمــات
جــاری بـشـه....
ϰ-†нêmê§ |