هی تو...!!
با خود چه فکر کرده ایی؟.....
از من دور باش خیلی وقت است از سنگ هم سخت تر شده ام...
تنها کاری که می توانم انجام دهم ضربه زدن است...
دل شکستن است...اشک در آوردن است...
از من دور باش
لعنتی نمی بینی که دیگر هیچ شباهتی به انسان ندارم؟
نمی بینی که از اشک هایت خنده ام می گیرد
با خود چه فکر کرده ای؟...
خیلی وقت است دیگر هیچ قلبی ندارم
من به قلبم افتخار می کنم
با آن بازی شد، به آن خیانت شد، سوخت و شکست
اما به طریقی هنوز کار می کند...
مدتها بود سه چیز را ترک کرده بودم
شعر...
ماه...
و تو را...
امروز که به اجبار قلبم را ورق زدم، هنوز اولین سطر را نخوانده...
تو را به خاطر آوردم
و امواج دریا را...
ولی نه...!!
باید ترک کنم!
هم شعر...
هم تو...
و هم...
همهی شب هایی را که به ماه نگاه میکردم.....!
سرنوشت تصمیم میگیرد که تو با چه کسانی ملاقات کنی ، اما در نهایت
این قلب توست که تصمیم میگیرد چه کسی در زندگی تو خواهد ماند ...
حـــــــرمت نان از قلب بیشـــــتر است
آنرا می بوســــــند، این را میشـــــکنند...
این بار که آمدی
دستانت را روی قلبم بگذار
تا بفهمی این دل با دیدن تــو
نمی تپد....می لرزد
ϰ-†нêmê§ |